تا محرم می شود
تا محرم می شود
می گویم آقا جان، اینها چرا به سر و سینه می زنند؟
پدر دست نوازشش را برسر پسر خردسالش می کشد و می گوید: پسرم : سالهای پیش آن
قدیم ترها، یک آقای خوب و نورانی بود که اوا به جرم دفاع از خوبی ها و روشنایی ها
مظلومانه همراه باخانواده اش شهیدش کردند در یک ظهر داغ در روز عاشورا حتی به طفل
خردسالش هم رحم نکردند زنجیر زنان هیات حسینی شهر به شور آمده اند بکوب بر سر و
پشت خود زنجیر می زنند و هم آوا با روضه خوان جوش می آورند پدر که خود نوحه خوان
است و لحظاتی پیش در حسینیه روضه خوانده است با پیراهن مشکی در خیابان به تماشای
جوش و خروش زنجیر زنان ایستاده است در آستانه ی کاروانسرای حاجی امین که سالهاست
ایستگاه توقف هیئتهای عزاداری است پدر عبایش را تا کرده و زیر بغلش گرفته است می نگرد
و می گرید من هم کودکانه اشک می ریزم .نفس زنان از خواب بلند می پرم وای خدای من ،
همه چیز خواب و رویا بوده است مرور خاطرات کودکی بوده است پدر سالهاست به آسمان
کوچ کرده است در ایام سوگواری سالار شهیدان او ما را باعشق حسین آشنا کرد و خودش
رفت.
تا محرم می شود دلها پراز غم می شود
شادمانی می رود هنگام غم می شود
هرچه سوز و هر چه آه و هر چه درد و هر چه داغ
تا محرم می سود با سینه محرم می شود
هر طرف چون دست عباس از نوای روضه ای
عاشقی بر خاک می افتد، سری خم می شود
بر نخیزد تشنه لب ای کاش نوزادی ز خواب
ناله از گهواره تا خیزد محرم می شود