تلنگر
و پروردگارت فرمان داده: جز او را نپرستید; و به پدر و مادر نیکى کنید. هرگاه یکى از آن دو، یا هر دو، نزد تو به سنّ پیرى رسند، کمترین اهانتى به آنها روا مدار; و بر آنها فریاد مزن; و گفتار (لطیف و سنجیده و) بزرگوارانه به آنها بگو.(23) و پر و بال تواضع خویش را از روى محبّت و لطف، در برابر آنان فرود آر; و بگو: «پروردگارا! همان گونه که آنها مرا در کودکى تربیت کردند، مشمول رحمتشان قرار ده.» (24) پروردگار شما از درون دلهایتان آگاهتر است; (هرگاه لغزشى در این زمینه داشتید) اگر صالح باشید (و جبران کنید) او بازگشت کنندگان را مى آمرزد. (25) (اسراء)
عالم زاهد و وارسته زمانش مرحوم شيخ حسين بن شيخ مشكور رضوان اللّه تعالى عليه فرمود:در عالم رؤ يا ديدم در حرم مطهر حضرت ابا عبداللّه (ع) مشرف هستم و حضرت در آنجا تشريف دارند.
يك نفر جوان عرب معدى (دهاتى) وارد حرم شد و با لبخند به آن حضرت سلام كرد و حضرت با لبخند جوابش دادند.فرداى آن شب كه شب جمعه بود به حرم مشرف شدم و در گوشه حرم توقف كردم ناگهان آن جوان عرب معدى را كه در خواب ديده بودم وارد حرم شد و چون مقابل ضريح مقدس رسيد با لبخند به آن حضرت سلام كرد ولى حضرت سيدالشهداء (ع) را نديدم و مراقب آن عرب بودم تا از حرم خارج شد.
عقب سرش رفتم و سبب لبخندش را با امام (ع) پرسيدم .و تفصيل خواب خود را برايش نقل كردم و گفتم چه كرده اى كه امام (ع) با لبخند بتو جواب مى دهد.
گفت : مرا پدر و مادر پيرى است و در چند فرسخى كربلا ساكنيم و شبهاى جمعه كه براى زيارت مى آيم يك هفته پدرم را سوار بر الاغ كرده مى آوردم و يك هفته هم مادرم را مى آوردم .تا اينكه شب جمعه اى كه نوبت پدرم بود چون سوارش كردم مادرم گريه كرد و گفت : مرا هم بايد ببرى شايد هفته ديگر زنده نباشم .
گفتم : باران مى بارد، هوا سرد است ، مشكل است ، نپذيرفت ناچار پدر را سوار كردم و مادرم را بدوش كشيدم و با زحمت بسيار آنها را به حرم رسانيدم و چون در آن حالت با پدر و مادرم وارد حرم شدم حضرت سيدالشهداء (ع) را ديدم و سلام كردم آن بزرگوار برويم لبخند زد و جوابم را داد و از آن وقت تا بحال هر شب جمعه كه مشرف مى شوم حضرت امام حسين (ع) را مى بينم و با تبسم جوابم را مى دهد.
كرامات الحسينية (ع) جلد 1
به نقل از صفحه “سید العرفا، استاد کل آیت الله سيد علي قاضي طباطبايي تبريزی