حج
دلخوش از آنیم که حج میرویم غاقل از آنیم که کج میرویم
کعبه به دیدار خدا میرویم او که همین جاست کجا می رویم
حج به خدا جز به دله پاک نیست شستن دل از دل غمناک نیست
دین که به تسبیح و سر و ریش نیست هرکه علی گفت که درویش نیست
صبح به صبح در پی مکرو فریب شب همه شب ناله وامن یجیب
امیدوارم که ما اینگونه نباشیم
خدایا...
نمی دانم چرا آنقدر بزرگ نشده ام،که تو را تنها در مواقع سختی نخوانم؟
چرا وقتی همه چیز هست، کمتر تو را صدا می کنم؟
چرا وقتی سالم و شاداب هستم، کمتر تو را شکر می گویم؟
پروردگارا! تنها درخواستم از تو روحی وسیع است، آنقدر که فراموش نکنم،در خوشی ها باید
بیشتر تو را صدا کرد!
محبت ماندگار است
حاتم طایی هیچگاه اسمش رو روی درخت یا سنگی حکاکی نکرد،
او حتی با هیچ قلم ، مرکبی و رنگی اسمش رو روی در و دیوار کسی ننوشت ؛
ولی در کمال تعجب ، نامش دنیا رو پر کرده !
با جوهره محبت نامت را بر دلها بنگار؛
بگذار نیکویی نامت را زنده نگهدارد …
انسان میل به جاودانگی داره و من این رو می پذیرم …
ولی آیا راهش اینه که : یک اسپری رنگ بگیریم و راه بیوفتیم هر جایی اسم مون رو بنویسیم
( فلان کسک از فلان جا ! )
وفای به عهد
چند سال بود ازدواج کرده بودند ولی صاحب اولاد نمی شدند
روزی با خدای خودش خلوت کرد و اشک تو چشماش جمع شد نذر کرد اگر صاحب فرزندی شد اسمش رو علی یا زهرا انتخاب کنه
سال بعد خونه شون از صدای یک دختربچه زیبا پر شده بود … بله خدای مهربون به هرکس که بخواد عطا میکنه
تو دفتر ثبت احوال، شناسنامه به اسم زهرا براش گرفت ولی دختربچه رو در خونه آناهیتا صدا میزد …
به من نه، به خودتون جواب بدید : به نظر شما به عهدش وفا کرده بود
درمحضربزرگان
مرحوم آیت الله مشکینی (ره) می فرمایند:
اعمال همه ما را در هفته دوبار به محضر حضرت بقیة اللّه علیه السلام عرضه می دارند و حضرت با دقت، آنها را نگاه می کند و اگر خلاف اخلاقی پیدا شد، ناراحت می شود. مرحوم شهید مدنی در این باره می گفت: وقتی آقا اعمال ما را می بیند که در آن گناه است، اشک می ریزد. امیدواریم ما از جمله کسانی باشیم که هر وقت امام عصر علیه السلام پرونده اعمال ما را می بیند، خوشحال باشد.
* درسی بخوانید که ملکوت را ببینید! علمی را بطلبید که به دل، نور است. طلبه ای که لقمه حرام در معده او وارد شود و یا بفهمد مشتبه است و بگیرد و بخورد، هیچ گاه نمی تواند مقامی را حیازت کند. اینجا جایگاه کمال و علم است و راهی است که خدا این گونه انتخاب کرده است. هر کس غیر از این را می خواهد، بگذرد و به دنبال کارهای دنیوی برود.
* بسیار مقتضی است مسلمین جهان اعم از روحانیین محترم و فرهنگیان کرام و طبقات اصناف و کارگران متدین، همگی به نوبه خود قدمی در راه حفظ و تبلیغ دین خویش، بردارند. هر فردی از مسلمانها آنچه را از احکام الهی فرا گرفته، واجب اکید است در موقع مقتضی به افراد غیر مطلع، ابلاغ کند و این تکلیف خطیر، به نام مسئله ارشاد جاهل نامیده می شود.
* چه خوب است منابر گویندگان، جُنگی باشد مملو از احکام الهی و مسائل اصول دین و فروع آن و بحثهای اخلاقی و پندهای تنبیهی و سرگذشت انبیا و اوصیا و شواهد علمی و استدلالی و مثالهای زنده و روشن و ترساندن مردم از عذاب الهی و تطمیع به رحمت ایزدی و بالاخره باغی پر از میوه های گوناگون و موزه ای مملو از اجناس پرقیمت.
* انسان عاقل، کمالات خود را می سنجد و همانند آنکه وزن بدن خویش را می فهمد، مقدار عقل و معلومات خود را نیز تشخیص می دهد و از حدود خود تجاوز نمی کند… و ابدا در این مقام نیست که خود را در میزان، بیش تر از واقعیت ثابت، ارائه دهد یا بیش تر از حد واقعی، برای خویش ارزش قائل شود. کسی که می خواهد متصدی منصب وعظ شده و هدایت عده ای را به عهده بگیرد، باید بهره وافی از اصول و فروع و علوم ادبیات و تفسیر و اخبار و سیره پیامبر گرامی صلی الله علیه و آله و سایر پیغمبران و ائمه معصومین علیهم السلام و عده ای دیگر از علوم مربوط را داشته باشد؛ و لازم تر از همه اینکه باید تا حدودی در اخلاقیات و کمالات نفسانی و تصفیه روح و باطن، تجربه دیده… و جمال انسانیت را از آلایش صفات زشت و ناپسند، پاکیزه و منزه نماید، آن گاه به اصلاح دیگران بپردازد.
* توصیه به رعایت اخلاص در نماز می کنم؛ از اول تا آخر نماز بکوشید که توجه تان به خدا باشد و هر چه که می توانید نماز را کامل کنید تا روح تان سیراب شود.
* اگر طلاب محترم و عالم روحانی در شبانه روز، پنجاه و یک رکعت نماز نخوانند و به هفده رکعت قناعت کنند، پس این مستحبات و نوافلی که تا امروز در کتابها نوشته شده، برای چیست و چه کسی باید به آنها عمل کند؟!
* انسان موجود مرکبی از ساعات، ایام، شهور و سنوات است. هر ساعتی که می گذرد یک مقدار از وجودش کم می شود، مانند یک بطری پر از مایع است که قطره قطره از او کاسته می گردد و هر قطره ای که از او بریزد، همان اندازه از مایع کم می شود. بنابراین اگر می خواهید افتخار سربازی امام زمان علیه السلام را پیدا کنید و یک روزی شیخ مفید و شیخ طوسی شوید، از حالا باید بفهمید وقتتان چیست و در این زمینه سه نکته را مهم شمرده و لحاظ کنید.
اول: هدف، اینکه برای چه آمده ایم و هدف چیست؟
دوم: حرکت به سوی هدف و کوشش برای رسیدن به آن.
سوم: تهیه شرایط وصول به هدف.
1. حوزه یک دانشگاه خاصی برای یک هدف مخصوص است. هدف ما از آمدن در این حوزه خلیفة اللّه شدن است.
2. گاهی با خودت خلوت کرده و کتاب نفس خود را باز کن و دقیق تر از مطالب مشکل مکاسب و کفایه، آن را مطالعه کن. یک وقت می بینی سرتا پا غلط است! به راحتی دروغ گفته می شود! هر حرفی را می زنی! هر غذایی را می خوری و به هر خانه ای که دعوتت کردند می روی و…! وقتی بیدار می شوی، می بینی عجب نفس بدی تربیت کرده ای!
3. در وجود انسان بذر همه صفات حسنه پاشیده شده و همه فضایل در انسان هست و باید آنها را کشف کرده و در وجود خود تربیت نماید.
*… می گویند: در این زمانه نمی شود آدم، راستگو باشد و دروغ نگوید! در صورتی که این قبیل حرفها بیهوده است. کاری که برای خدا باشد، زمان و مکان ندارد، زمان و مکان را شیاطین جنی و انسی یاد داده اند. احکام الهیه جنبه عقلی دارد و جنبه عقلی هم تخصیص بردار نیست، مثلا جسمی که دارای ابعاد ثلاثه است، طول و عرض و عمق دارد، اگر بگوییم: این قدیم بوده حالا این طوری نیست، حرف غلطی است…
منبع : پایگاه اطلاع رسانی حوزه
انتظار
|
||
جهان در حسرت آيينه مانده ست گرفتار غمي ديرينه مانده ست شب سردي ست بي تو بودن ما بگو تا صبح چند آدينه مانده ست؟ |
مثل طعم آب
هرچیزی خالصش خوب است.
مثل گلاب و عسل که خالصشان خوب است.
حتی خود آب ، خالصش خوب است.
آبی که توی یخچال می گذاری ، بوی طالبی ، گوشت و ماست می گیرد ، این آب دیگر گوارا نیست.
آبی گواراست که طعم آب داشته باشد ، بوی آب داشته باشد ، رنگ آب داشته باشد.
عبادت هم همینطور است خالصش خوب است این است که قرآن کریم می فرماید: « الا تعبدوا الا ایاه»
جز خدا هیچ کس را بندگی نکنید ، یعنی بندگی خود را خالص کنید.
دل نوشته
آنگاه که غرور کسی را له می کنی
آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،
آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،
آنگاه که بنده ای را نادیده می انگاری ،
آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،
آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری
می خواهم بدانم،
دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای
خوشبختی خودت دعا کنی؟
سهراب سپهري
دلم می خواهد...
دلم یک کوچه می خواهد…
بی بن بست…
وبارانی نم نم…
ویک خدا…
که کمی باهم راه برویم…
همین!!!
دلم کفش نمیخواهد…
پاپوشی از چمن میخواهد…
دلم باران میخواهد…
دلم هیاهو نمی خواهد…
می خواهد اندکی با سکوت و نسیم و باران قدم بزند…
همین!
زیباترین شهید
زیباترین شهید لشکر 25 کربلا چه کسی بود
به گزارش خبرنگار حماسه و مقاومت فارس (باشگاه توانا)، شهید «احمد نیکجو» رزمنده خوش سیمای لشکر ویژه 25 کربلا بود که در بیست و سوم دی 1365 در عملیات کربلای 5 به شهادت رسید. او رساله امام را حفظ بود و برای بچهها تو سیدمحله قائمشهر کلاس احکام میگذاشت به طوری که بچهها تا وقتی او را میدیدند، میگفتند: آیتالله احمد نیکجو آمد.
*چرا شهید نمیشوم
پدر شهید میگوید: شب شهادت احمد، خواب دیدم در کربلا هستم، جمع زیادی را دیدم که کلاهخود بر سرشان هست و شال سبزی را هم به کمر بستهاند و همگی به من میگویند: احمد شهید شده!
احمد در عملیات ثامن الأئمه (شکست حصرآبادان) به همراه شهید بزرگوار محمدحسین باقرزاده شرکت کرده بود، در حین عملیات ترکشی به شکم احمد اصابت میکند و روده بزرگش پاره میشود. تا 6 ماه برای معالجه و درمان بستری بود. در طول این مدت همیشه میگفت: خدایا! چرا من دارم خوب میشوم؟ چرا من شهید نمیشوم؟
*اگر شهید شدم با لباس بسیجی دفنم کنید
محمود نیکجو (برادر شهید) میگوید: به عنوان سرباز در کردستان خدمت میکردم. روزی احمد پیشم آمد. آخرین باری بود که میدیدمش. حال و هوای دیگری داشت. وقتی میخواست به جنوب برگردد تا ترمینال بدرقهاش کردم، در حال رفتن به من گفت: داداش! مراقب زن و بچهام باش.
- این چه حرفیه؟ انشاالله زودتر بر میگردی.
- من خواستهای از خدا داشتم و فکر میکنم مستجاب شده. اگه شهید شدم منو با لباس بسیجی دفنم کنید.
*احمد نذر امام هشتم بود
خواهر شهید نیز روایت کرد: احمد نذر امام هشتم، حضرت علی بن موسی الرضا(ع) بود. مادرم چهار پسر بدنیا آورد ولی هیچ کدام زنده نماندند تا اینکه دست به دامن امام هشتم شد و امام رضا(ع)، احمد را به ما هدیه کرد. این بار احمد ماندنی شد؛ احمد به قدری زیبا بود که مثال زدنی نبود، موهای طلایی داشت، واقعاً زیبا بود، مادرم میترسید بچه را بیرون بیاورد تا از چشم زخم در امان باشد. تا 7 سال مادرم به احترام امام رضا(ع) لباس مشکی به تن احمد میکرد و وقتی احمد را به سلمانی برای اصلاح میبرد، موهای زیبا و طلایی سرش را جمع میکرد. بعد از این هفت سال، موهایی را که جمع کرده بود، وزن کرد و مساوی با وزن موها، پول، وزن کرد و به مشهد برد و به پاس تشکر، به درون ضریح حضرت رضا انداخت.
من خواهر بزرگتر احمد بودم، خیلی به او علاقه داشتم و به من نزدیک بود. اگر روزی نمیدیدمش، دیوانه میشدم. شب آخری که داشت به جبهه میرفت، گفت: آبجی! من دارم میرم. با او روبوسی کردم و گفتم:
احمدجان! خدا تازه 2ماهه که بهت بچه داده، کجا میخواهی بروی؟! بچه پدر میخواد؛ بچه خیلی عزیزه؛ تو چطور میخوای از این بچه دل بکنی؟! صبر کن محمدرضا بزرگتر بشه، بعد برو جبهه.
- نه! اگه رضا بزرگتر بشه، به من پایبند میشه و دیگه من تمیتوانم رضا را ول کنم. الآن که رضا منو نمیشناسه، باید برم.
خواهر کوچکترم هم نشست جلوی احمد و شروع کرد به شانه کردن محاسن طلایی و زیبای احمد و هِی به احمد میگفت: داداش! تو رو خدا نرو!
*انتظار نداشته باش در کنارت بمانم
همسر شهید میگوید: پدرم شهید شده بود، احمد آمد به خواستگاری من. شب خواستگاری به من گفت هدف من از ادواج اینست تا نصف دینم را کامل کنم، برای همین میخواهم ازدواج کنم وگرنه به عنوان یک همسر نباید چنین انتظاری داشته باشی که در کنار شما بمانم.
*بگذار ماه تا وسط آسمان بیاید
احمد برای به دنیا آمدن محمدرضا، مرخصی آمده بود، وقتی محمدرضا دوماهه شد تصمیم گرفت دوباره به جبهه برود. ساعت 12 شب بود، وضو گرفت و نماز خواند، کمی با محمدرضای دوماههاش بازی کرد و او را نوازش کرد. به همسرش گفت: من دارم میرم و دیگه بر نمیگردم، این دفعه دیگه شهید میشم، جان تو و جان محمدرضای دوماههام.
رفت ولی این آخرین دیدار با خانوادهاش نبود؛ بعد از نیم ساعت برگشت، دل کندن از این دو ماهه مانند خودش زیبا، سخت بود برایش؛ به همسرش گفت: میمانم تا ماه به وسط آسمان بیاید، بعد میروم.
نام:
|
ایمیل:
|
* نظر:
|
|