مکانهای دیدنی استان ایلام
دیدنیهای ایلام,مکانهای تفریحی ایلام,جاذبه های گردشگری ایلام
آبشار اَما
آبشار آما در نزدیکی روستای آما و پشت سد ایلام واقع شده است. زیبایی این آبشار در کنار دیوارههای پوشیده از خزه و سرخس پرسیاوشان، صد چندان میشود. درختان زیبای انجیر کوهی، انگور و بلوط پیرامون این محل سرسبز را فرا گرفتهاند. ارتفاع این آبشار حدود بیست متر است.
البته مکانهای دیدنی ایلام بسیار زیادن ولی روستای زادگاه انسان فرق می کنه.
اگر کسی سر نداشت چگونه وضو بگیرد؟
با آمدن ما به مرخصی بعد از عملیات، مفقودالاثر بودنش معلوم شد. حدود بیست روز بعد با اعلام شهادت او پیکرش تشیع شد. وقتی عکسش را به هنگام خاکسپاری گرفته بودم. دیدم نیمی از سرش کاملاٌ رفته بود. به یاد شوخی سال گذشته اش سر کلاس افتادم که : « اگر کسی سر نداشت ، چگونه وضو می گیرد؟»
به گزارش تا شهدا یکی از همکلاسی های شهید محمود عالیدانی نقل می کند: دبیری داشتیم که به سوالات مذهبی بچه ها پاسخ می داد. همیشه می گفت: «اگر سوالی دارید، بپرسید.»
یک روز، یکی از بچه ها پرسید:«اگر کسی یک دستش قطع باشد، چه طور وضو می گیرد.»
پاسخ داد:«دست دیگرش را وضوی ارتماسی بگیرید و مسح پا را هم با همان دست می کشد.» شخص دیگری سوال کرد: اگر هر دو دستش قطع بود چه طور؟
گفت:«صورتش را می تواند وضوی ارتماسی بگیرد. اما در رابطه با مسح پایش، نمی دانم.»
شهید عالیدایی که در شلوغ کردن کلاس معروف بود، پرسید:«اگر کسی سر نداشت، چگونه وضو بگیرد؟»
او گفت:«مگر آنکه آن شخص، تو باشی.»
این قضیه گذشت تا این که حدود یک سال بعد، عالیدایی را در اردوگاه فلاجه مقر گردان تخریب لشکر حضرت رسول (ص) نزدیک ایلام دیدم. در این اردوگاه برای عملیات والفجر 4، نیرو های رزمنده را از بعد رزمی و معنوی آماده می کردند که این آماده سازی حدود سه ماه به طول انجامید. بچه ها همگی داوطلبانه و از طرف بسیج عازم عازم جبهه شده بودند. چند بار به رسم دوران دانش آموزی سعی کردم با او شوخی کنم. اما هر بار دیدم تحول معنوی عجیبی در او رخ داده و به شوخی های من پاسخ نمی دهد. به هر حال عازم شهر مرزی مریوان شدم تا در عملیات شرکت کنم. ماموریت گردان ما رسیدن به ارتفاع 1900 بود. شهید عالیدایی و دیگر دوستان از مخور های دیگر وارد عمل شدند. تا 48 ساعت بعد که به پشت جبهه برگشتیم. نتوانستم او را ببینم. روز ها گذشت و از وضعیتش بی خبر بودم. با آمدن ما به مرخصی بعد از عملیات، مفقودالاثر بودنش معلوم شد. حدود بیست روز بعد با اعلام شهادت او پیکرش تشیع شد. وقتی عکسش را به هنگام خاکسپاری گرفته بودم. دیدم نیمی از سرش کاملاٌ رفته بود. به یاد شوخی سال گذشته اش سر کلاس افتادم که : « اگر کسی سر نداشت ، چگونه وضو می گیرد؟»
خاطره ای از شهید محمود عالیدائی
سالگرد شهادت دومین شهید محراب
در بیستم شهریور 1360، شهید مدنی، نماینده ی امام خمینی (قدس سره) و امام جمعه تبریز، مجسمه ی تقوی و فضیلت و پارسایی كه زهد و تقوای او زبانزد خاص و عام بود، بعد از اقامه ی نماز در محراب نماز جمعه، همچون جدش امیرالمؤمنین علی (ع) به دست یكی از شقی ترین منافقین روزگار به شهادت رسید.
سالگرد شهادت این اسوه تقوا گرامی باد.
انتظار
من فکر می کنم در غیاب ِ تو
همه ی ِ خانه های ِ جهان خالیست !
همه ی ِ پنجره ها بسته است !
وقتی که تو نیستی
من هم
تنهاترین اتفاق ِ بی دلیل ِ زمین ام
کاریکاتورکودک کشی در عربستان
روز خبرنگار
شهید پرواز
به مناسبت پانزدهم مرداد، سالروز شهادت سرلشکر خلبان شهید عباس بابایی، پایگاه اطلاعرسانی KHAMENEI.IR اقدام به انتشار خاطراتی از این شهید بزرگوار به روایت حضرت آیتالله خامنهای کرده است.
چند روز قبل خانوادهی شهید بابایی اینجا آمده بودند؛ این خاطره یادم آمد و برای آنها گفتم. سال ۶۱ شهید بابایی را گذاشتیم فرمانده پایگاه هشتم شکاری اصفهان. درجهی این جوان حزباللّهی سرگردی بود، که او را به سرهنگ تمامی ارتقاء دادیم. آنوقت آخرین درجهی ما سرهنگ تمامی بود.
مرحوم بابایی سرش را میتراشید و ریش میگذاشت. بنا بود او این پایگاه را اداره کند. کار سختی بود. دل همه میلرزید؛ دل خود من هم که اصرار داشتم، میلرزید، که آیا میتواند؟ اما توانست. وقتی بنیصدر فرمانده بود، کار مشکلتر بود. افرادی بودند که دل صافی نداشتند و ناسازگاری و اذیت میکردند؛ حرف میزدند، اما کار نمیکردند؛ اما او توانست همانها را هم جذب کند. خودش پیش من آمد و نمونهیی از این قضایا را نقل کرد.
خلبانی بود که رفت در بمباران مراکز بغداد شرکت کرد، بعد هم شهید شد. او جزو همان خلبانهایی بود که از اول با نظام ناسازگاری داشت. شهید عباس بابایی با او گرم گرفت و محبت کرد؛ حتی یک شب او را با خود به مراسم دعای کمیل برده بود؛ با اینکه نسبت به خودش ارشد هم بود. شهید بابایی تازه سرهنگ شده بود، اما او سرهنگ تمامِ چند ساله بود؛ سن و سابقهی خدمتش هم بیشتر بود. در میان نظامیها این چیزها خیلی مهم است.
یک روز ارشدیت تأثیر دارد؛ اما او قلباً و روحاً تسلیم بابایی شده بود. شهید بابایی میگفت دیدم در دعای کمیل شانههایش از گریه میلرزد و اشک میریزد. بعد رو کرد به من و گفت: عباس! دعا کن من شهید بشوم! این را بابایی پس از شهادت آن خلبان به من گفت و گریه کرد.
درمحضراستاد
نکته...
میلاد امام باقر
امشب گل سرخ باغ دین می آید
فرزند امیرالمومنین می آید
تبریک که ماه برج حکمت باقر
در خانه زین العابدین می آید